loading...
پژوهشکده مرجع پژوهش دانش آموزان
آخرین ارسال های انجمن
باقی بازدید : 1001 پنجشنبه 30 مرداد 1393 نظرات (0)

“ما می‌خواهیم سنگ بنای خانه‌ای را پی ریزی کنیم ، که روزی مسکن ملت یهود خواهد شد.” تئودور هرتزل (Theodor Herzl) با این جمله نخستین کنگره صهیونیست‌های جهان را در ٢٩ آگوست ١٨٩٧ در بازل سوئیس افتتاح کرد. در آن زمان جمعیت یهودی فلسطین تنها ۴۵٠٠٠ نفر بود که بیشتر این افراد طی دهه هشتاد سده نوزدهم از روسیه و با هدف فرار از کشتارهای مقطعی یهودیان در روسیه از آن کشور به فلسطین مهاجرت کرده بودند[...]

ریشه‌های تاریخی یک کشمکش ژرف:

“ما می‌خواهیم سنگ بنای خانه‌ای را پی ریزی کنیم ، که روزی مسکن ملت یهود خواهد شد.” تئودور هرتزل (Theodor Herzl) با این جمله نخستین کنگره صهیونیست‌های جهان را در ٢٩ آگوست ١٨٩٧ در بازل سوئیس افتتاح کرد. در آن زمان جمعیت یهودی فلسطین تنها ۴۵٠٠٠ نفر بود که بیشتر این افراد طی دهه هشتاد سده نوزدهم از روسیه و با هدف فرار از کشتارهای مقطعی یهودیان در روسیه از آن کشور به فلسطین مهاجرت کرده بودند. فلسطین در این زمان زیر حاکمیت ترکیه عثمانی بود و ترکان در واگذار کردن این سرزمین به یهودیان نقش ویژه‌ای بازی کردند. با اینهمه کنگره نخستین صهیونیستها هنوز به دلایل دیپلماتیک از هدف اساسی این جنبش که تشکیل دولت اسرائیل بود، سخنی به میان نمی‌آورد. تازه در سال ١٩١٧ بود که در “بیانیه بالفور” (Balfour Declaration) ،‌ وزیر خارجه وقت انگلستان تشکیل دولت اسرائیل را از طرف آن کشور مورد پشتیبانی قرار داد.

https://rozup.ir/up/mostafabaghi/Pictures/1375079240339976600-e1375105556596-300x169.jpg

“بیانیه بالفور” زمینه تشکیل یک دولت تحت الحمایه انگلستان را در سرزمینهای فلسطینی پیش بینی می‌کرد. بدین ترتیب مقدمات حقوقی تحت الحمایگی سرزمین فلسطین زیر نظر جامعه ملل به نتیجه رسید و با موازین حقوق بین‌الملل تطبیق داده شد. هدف انگلستان از دنبال کردن چنین پروژه‌ای بگفته تحلیلگران غربی این بوده که برای انگستان “مکانی زیر آفتاب تابان” (A Place under the Sun) بدست آورند، یعنی نفوذ خود را در منطقه خاور میانه مستحکم سازند. برای یهودیان که از کشتارهای وسیع در اروپای مسیحی بجان ٓآمده بودند، تشکیل یک دولت یهودی در “سرزمین موعود یهودیان” یک آرزوی بزرگ بشمار می‌رفت و شکل گیری جنبش صهیونیسم که بطور کلی یک جنبش سکولار اروپایی قلمداد می‌شد، در همین چارچوب بود. با اینهمه تشکیل یک دولت یهودی به این آسانی نبود و فجایع بعدی در اروپا توسط نازیها به رشد روند تشکیل یک دولت اسرائیلی در خاک فلسطین و مشروعیت بخشیدن به آن ، کمک شایانی نمود. انگستان در طول جنگ جهانی دوم و پس از آن وارد درگیری اعراب و اسرائیل گشت و در اینراه گاه حتی از مهاجرت یهودیان اروپا به فلسطین جلوگیری بعمل می‌ٓآورد تا بدینوسیله نظر اعراب را به خویش جلب کند. اما توان انگلستان که در نتیجه جنگ لطمه‌های جدی خورده بود و می‌رفت که امپراتوری خود را به آمریکا واگذار کند، محدود بود. بدینترتیب سازمان ملل متحد وارد این جریان شد و در سال ١٩۴٧ در یک کمیسیون ویژه تصمیم گرفت که در سرزمین فلسطین یک دولت اسرائیل و یک دولت فلسطین و یک منطقه ویژه در بیت المقدس بوجود بیاورد. یهودیان این طرح را پذیرفتند، اما اعراب از پذیرفتن آن سرباز زدند. در نتیجه جنگ استقلال طلبانه فلسطین ٓآغاز گشت.

اسرائیل در همان سال ١٩۴٨ حملات فلسطینی‌ها را که برای بازپس گرفتن سرزمینشان می‌جنگیدند دفع کرده و مناطق تحت حاکمیت خود را تا ٣٠ درصد افزایش داد. از این زمان جنگهای اعراب و اسرائیل بر سر “سرزمین موعود” آغاز گشت. پیش از همه دولت مصر بود که با سیاستهای اسرائیل مخالفت کرده و مقاومت اعراب را زیر پرچم “پان عربیسم ” سازمان می‌داد. در جنگ سینا در سال ١٩۵۶ نیروهای انگلیسی ، فرانسوی و اسرائیلی کانال سوئز را اشغال کردند که با مخالفت جدی و دخالت آمریکا و شوروی روبرو شد و ٓآن سه کشور (انگلستان ، فرانسه و اسرائیل) وادار به ترک کانال سوئز شدند. “بحران سوئز” یکی از بزرگترین نقطه عطف‌های تاریخ جهان بشمار می‌رود که طی آن پایان قطعی استعمار اعلام شد و آمریکا و شوروی بعنوان دو ابرقدرت پیروز ساختار دوقطبی جهان را از آن پس شکل دادند. اگرچه آیزنهاور در این بحران علیه منافع دولتهای استعماری انگلیس و فرانسه و همچنین علیه اسرائیل و بنفع مصر وارد عمل شد ولی خطوط اصلی سیاست آمریکا همواره پشتیبانی یکجانبه از دولت اسرائیل بوده است. در زمان جنگ سرد آمریکا از اسرائیل پشتیبانی می‌کرد و شوروی از اعراب. بدنبال “بحران سوئز” یازده سال بعد، در سال ١٩۶٧ جنگ شش روزه در خاورمیانه در گرفت که در طی آن اسرائیل اعراب را شکست داده و مناطق جدیدی را به سرزمینهای خویش الحاق کرد. در همین سال شورای امنیت سازمان ملل متحد قطعنامه ٢۴٢ را بتصویب رسانید که در آن تخلیه کامل مناطق اشغالی توسط اسرائیل را خواستار می‌شد ولی تاکنون مفاد این قطعنامه به اجرا نرسیده است و یکی از موضوعات اهداف جنگ و صلح سالها و دهه‌های پس از آن را در بر می‌گیرد. بدینتریب اروپا مشکل خود با یهودیان را به خاورمیانه انتقال داد. در سال ١٩٧٣ جنگی دیگر میان اعراب و اسرائیل درگرفت ، که اینبار هم با پیروزی اسرائیل خاتمه یافت. پس از این جنگ اعراب دست به تحریم نفتی غرب زده که موجب بالا رفتن سرسام آور بهای نفت در بازارهای بین المللی شد و در غرب از آن بعنوان “شوک نفتی (Oel-Schock) یاد می‌کنند. در سال ١٩٧۶ در کمپ دیوید قراردادی میان مصر اسرائیل بسته شد ، که بموجب آن مصر اسرائیل را برسمیت می‌شناخت. در سال ١٩٨٢ اسرائیل لبنان را اشغال نموده و هدف خود از این اشغال را سرکوبی جنبش حزب الله و فلسطینیانی عنوان کرد ، که علیه این کشور بطور مسلحانه می‌جنگیدند.

اما سرانجام پس از چهار دهه جنگ در ٓآغاز دهه ٩٠ سده پیشین ، اسرائیل و سازمان آزادیبخش فلسطین در مذاکرات محرمانه‌ای که به “روند صلح اسلو” معروف گشت ، به دستاوردهای بزرگی برای یک صلح در خاورمیانه رسیدند. اما این روند صلح پس از هفت سال به شکست انجامید.

صهیونیسم و فلسطین:
از آنجایى که بریتانیا، قصد سیطره و چنگ‏اندازى بر منطقه عربى اطراف کانال سوئز را داشت، مصر را اشغال و یهودیان را ترغیب کرد تا ادعاى بى‏اساس خود را مبنى بر داشتن حق بازگشت، به کوه کذایى «صهیون» در قدس و برپایى دولت در فلسطین، مجدداً مطرح کنند دولتى که حامى منافع بریتانیا در منطقه بوده و از کمک‏هاى همه جانبه این کشور برخوردار باشد.
بریتانیا در همین زمینه، مشوق تئودور هرتسل (خبرنگار یهودى‏تبار اتریشى) در امر دعوت از یهودیان جهان، براى تأسیس دولت صهیونیستى در فلسطین بود و عملًا نخستین کنگره صهیونیستى در شهر پازل سوئیس) ۱۸۹۷ م.) با حضور صدها تن از شخصیت‏هاى یهودى سراسر جهان برگزار شد. در این اجلاس شرکت کنندگان موافقت کردند براى بازگرداندن یهودیان جهان به فلسطین و برپایى دولت صهیونیستى، علیه ملت و صاحبان راستین آن، تلاش کنند و در همین راستا مؤسسات مالى چندى، براى تحقق این هدف شوم دایر کردند. هرتسل هم به نوبه خود کوشید سلطان عثمانى (عبدالحمید دوم)، در مقابل پرداخت چند میلیون سکه طلا، با تسلیم فلسطین به یهودیان موافقت کند. سلطان عبدالحمید این پیشنهاد را رد کرد و تأکید نمود که سرزمین فلسطین، متعلق به مسلمانان بوده و حتى با پول همه یهودیان آن را نخواهد فروخت. بدین جهت یهودیان وى را در سال ۱۹۰۸ م. سرنگون ساختند. هرتسل که از این نیرنگ طرفى نبسته بود، راهى آلمان، ایتالیا و روسیه شد تا آنها، یهودیان را در اشغال فلسطین یارى رساند امّا آنها از این کار سر باز زدند زیرا فلسطین سرزمینى است که مردم خودش را داشته و تحت حاکمیت امپراتورى عثمانى بود. او که دست خالى از این کشورها بازگشته بود، به مشوق اصلى و مروّج ایده صهیونیستى (بریتانیا) روى آورد و این کشور تعهد داد از طرح تشکیل رژیم صهیونیستى حمایت کند.
به دنبال شروع جنگ اول جهانى، بریتانیا در سال ۱۹۱۷ م. با موافقت فرانسه، آمریکا و دیگر کشورهاى غربى، بیانیه‏اى را صادر کرد و به وسیله بالفور (وزیر خارجه وقت این کشور) به روچیلد (سرمایه‏دار یهودى) قول داد: وطن قومى براى یهودیان در فلسطین ایجاد کند. این وعده به «بیانیه بالفور» موسوم شد. در سال ۱۹۱۸ م. (هم‏زمان با شکست ترکیه و اشغال فلسطین به‏وسیله بریتانیا)، کشورهاى یادشده تلاش کردند زمینه برپایى دولت یهودى را در فلسطین مهیا سازند. در همین رابطه جامعه ملل با قیمومیت بریتانیا بر فلسطین، به منظور برپایى دولت یهودى در آن موافقت کرد. بریتانیا نیز نماینده‏اى یهودى تبار (هربرت صاموئیل) را در سال ۱۹۲۰ م. به فلسطین گسیل داشت تا مقدمات کوچ یهودیان سراسر جهان را به آنجا فراهم آورد. بریتانیاى استعمارگر به موازات این اقدام، به تجهیز و آموزش نظامى یهودیان پرداخت و زمین‏هاى وسیعى را در اختیار آنان قرار داد تا شهرک‏هایى را احداث کنند.

ایستادگى فلسطینیان:
فلسطینیان از همان ابتدا در برابر قیمومیت بریتانیا و باندهاى صهیونیستى، پایدارى و مقاومت کردند و براى دفاع از زمین و پاسدارى از مقدسات، گروه‏هاى جهادى تشکیل داده، تظاهرات و اعتصاب‏هاى عمومى به راه انداختند. قیام‏هاى ۱۹۲۰، ۱۹۲۳ و ۱۹۲۹ (معروف به انقلاب براق) از آن جمله است. انگلیسى‏ها قیام‏هاى فلسطینیان را سرکوب و هزاران تن را کشتند یا به زندان انداختند تااز این رهگذر، خدمتى به باندهاى صهیونیستى انجام داده باشند. شیخ عزالدین قسام با تشکیل گروه‏هاى اسلامى- جهادى، به نبرد با انگلیسى‏ها و صهیونیست‏ها پرداخت و سرانجام در سال ۱۹۳۵ م. به شهادت رسید. در پى شهادت وى، فلسطین به رهبرى حاج امین حسینى (مفتى اعظم قدس)، یکپارچه قیام شد و حسن سلامه، عبدالرحیم الحاج محمد و عبدالرحیم مسعود و از شاگردان قسام، عملیات متعددى را بر ضد ارتش انگلیس و صهیونیست‏ها انجام دادند به طورى که بریتانیا براى سرکوب انقلاب مردم فلسطین، ژنرال مونت کورى جنایتکار
را فراخواند. نامبرده در سرکوب مردم مبارز فلسطین، نهایت قساوت را به کار برد به گونه‏اى که زندان‏ها مملو از زندانیان، خانه‏ها ویران، زمین‏هاى بسیارى مصادره و معیشت مردم بسیار سخت گردید.
قیام‏هاى مردم فلسطین، تداوم داشت و به موازات آن، کوچ یهودیان سراسر جهان با هدف اشغال فلسطین نیز ادامه یافت تا اینکه پس از پایان جنگ دوم جهانى) ۱۹۴۵ م.)، بریتانیا و آمریکا توانستند در سال ۱۹۴۷ م. از طریق سازمان ملل متحد قطعنامه تقسیم فلسطین را صادر کنند. به موجب این قطعنامه جائرانه، فلسطین بین فلسطینیان و یهودیان اشغالگر- که تعدادشان از ۱۵ جمعیت ساکن آنجا فراتر نمى‏رفت و تنها ۷ از سرزمین فلسطین به آنان اعطا شده بود تقسیم گردید. البته فلسطینیان، اعراب و مسلمانان با تقسیم فلسطین مخالفت کردند. فلسطینیان به جهاد و مبارزه خویش ادامه دادند و عبدالقادر الحسینى (رهبر مجاهدان)، سرانجام در سال ۱۹۴۸ م. در جریان نبرد (القسطل) به شهادت رسید.
غصب فلسطین (سال ۱۹۴۸ م.):
بریتانیا پس از اطمینان از توان باندهاى صهیونیستى در فلسطین و حمایت و پشتیبانى آمریکا و جهان غرب و شوروى از برپایى کشورى براى یهودیان، اعلام داشت که از فلسطین بیرون خواهد رفت و چنین نیز شد. ارتش انگلیس در ۱۹۴۸ م. پس از واگذارى مراکز و تسلیحات نظامى خود به باندهاى صهیونیستى و ابقاى برخى از فرماندهان در خدمت اهداف یهودیان، خاک فلسطین را ترک کرد. بن گوریون رهبر باندهاى صهیونیستى، از این وضعیت سوء استفاده کرد و تأسیس کشور «اسرائیل» در سرزمین‏هاى اشغالى ۱۹۴۸ م. را اعلام نمود. مدتى بعد آمریکا، دولت صهیونیستى را به رسمیت شناخت و به دنبال آن اتحاد جماهیر شوروى هم چنین کرد. کشورهاى اروپایى یکى پس از دیگرى و بعد سازمان ملل متحد، این دولت غاصب را به رسمیت شناختند.
فلسطینیان این ستم و ناروایى را نپذیرفته، به نبرد با صهیونیست‏ها پرداختند. در این نبردها، نیروهایى از ارتش کشورهاى مصر، اردن، سوریه، لبنان، عراق و و نیروهاى داوطلب اخوان المسلمین شرکت جستند لیکن به دلیل ضعف تدارکاتى و تسلیحاتى و حضور استعمارى بریتانیا و فرانسه در اغلب کشورهاى منطقه و خیانت برخى از رهبران، منجر به شکست این نیروها و آوارگى صدها هزار فلسطینى گشت. به دنبال این جنگ، کرانه باخترى، قدس و نوار غزه همچنان در دست فلسطینیان و به دور از اشغالگرى صهیونیست‏ها باقى ماند لیکن کرانه باخترى‏و قدس تابع اردن و نوار غزه تابع مصر گشت.
پس از جنگ ۱۹۴۸ م. کشورهاى آمریکا، فرانسه و انگلیس دولت غاصب صهیونیستى را به سلاح‏هاى پیشرفته (هسته‏اى، میکروبى و شیمیایى) مجهز ساختند. به رغم ناکامى، فلسطینیان، آنان دست از مقاومت و پایدارى برنداشته و گروه‏هاى چریکى تشکیل دادند. این نیروها حمله به شهرها و شهرک‏هاى صهیونیستى را در دستور کار خود قرار دادند.

https://rozup.ir/up/mostafabaghi/Pictures/20140804115519013-300x198.jpg

تجاوز سه جانبه (سال ۱۹۵۶ م.):
در سال ۱۹۵۶ م. انگلیس، فرانسه و اسرائیل، در توطئه‏اى مشترک، تجاوز سه جانبه‏اى را علیه مصر تدارک دیدند و صهیونیست‏ها نوار غزه و بخشى از سینا را اشغال کردند. اما بر اثر فشارهاى جهانى و عملیات مقاومت، ناگزیر از این مناطق خارج شدند. در سال ۱۹۶۳ م. سازمان آزادى‏بخش فلسطین به رهبرى احمد شقیرى، شکل گرفت و صاحب سپاهى در نوار غزه شد. همچنین جنبش‏هاى چریکى نظیر جنبش فتح، جبهه خلق و تشکیل شدند و توانستند عملیات چریکى بسیارى را از خاک سوریه علیه صهیونیست‏ها به مورد اجرا بگذارند و تلفات و ضایعات قابل توجهى به آنان وارد سازند. اسرائیل در سال ۱۹۶۷ م. با حمایت آمریکا، جنگى را علیه مصر و سوریه به راه انداخت و سیناى مصر و ارتفاعات جولان سوریه را- علاوه بر سایر بخش‏هاى فلسطینى به اشغال خود درآورد. اما ملت فلسطین همچنان به مقاومت خود در برابر اشغالگرى صهیونیستى ادامه داد. پس از شکست ۱۹۶۷ م. عملیات نظامى- چریکى فلسطینى، از خاک اردن علیه صهیونیست‏ها گسترش یافت و خطر و تهدیدى بالقوه براى یهودیان غاصب گردید. به دنبال این تحولات آمریکا و صهیونیست‏ها، اردن را تحت فشار قرار دادند و این کشور در سپتامبر ۱۹۷۰ م. فعالیت چریکى فلسطینیان را درهم کوبید. کارهاى چریکى از این پس، به سوریه و لبنان انتقال یافت.
در سال ۱۹۷۳ م. سوریه و مصر توافق کردند براى آزادسازى خاک اشغال شده خویش، با صهیونیست‏ها بجنگند و اگر دخالت مستقیم آمریکا در جنگ نبود، شکست کامل صهیونیست‏ها رقم مى‏خورد. در پى این حوادث، مذاکرات آتش بس میان مصر و رژیم صهیونیستى زیر نظر آمریکا آغاز و کار به جایى رسید که انور سادات (رئیس جمهور وقت مصر)، در سال ۱۹۸۷٫ به طور یک جانبه و در
کمپ دیوید آمریکا، صلحى را با صهیونیست‏ها امضا کرد. مصر با امضاى این قرارداد، عملًا از گردونه درگیرى با دشمن صهیونیستى خارج شد لیکن خداوند سبحان خروج مصر را به واسطه پیروزى انقلاب اسلامى در ایران به رهبرى امام خمینى‏رحمه الله جبران کرد. رهبر عظیم‏الشأن ایران سفارت اسرائیل را تعطیل و سفارت فلسطین را به جاى آن دایر فرمود و اعلام داشت: «اسرائیل غدّه‏اى سرطانى است و باید ریشه کن شود». همچنین روز جهانى قدس را اعلام و سپاه قدس را تأسیس کرد. این خط مشى و سیاست حکیمانه و حمایت از مبارزات بحق مردم مسلمان فلسطین، به وسیله جانشین شایسته ایشان مقام معظم رهبرى و مسئولان نظام اسلامى، با همان قوت ادامه دارد.
تجاوز به لبنان:
عملیات چریکى فلسطینیان- که از لبنان بر ضد اسرائیل شدت یافته و کیان غاصب آنها را به خطر انداخته بود صهیونیست‏ها، آمریکائیان و فالانژیست‏هاى مسیحى لبنان را به تدارک توطئه‏اى مشترک علیه فعالیت چریکى آنان واداشت به طورى که در سال ۱۹۸۲ م. ارتش صهیونیستى به فرماندهى شارون جنایت پیشه و با حمایت آمریکا و اروپا، به خاک لبنان تجاوز و بیروت را اشغال کرد. در این تجاوز هزاران چریک و غیرنظامى فلسطینى به قتل رسیدند و رزمندگان فلسطینى مجبور به ترک لبنان شدند. رژیم صهیونیستى در سال ۱۹۷۸ م. با مصر قرارداد صلح امضا کرد. در سال ۱۹۸۷ م. مردم فلسطین در کرانه غربى و نوار غزه، علیه صهیونیست‏ها یکپارچه قیام کردند و نیروهاى جنبش مقاومت اسلامى فلسطین (حماس) فعالانه در انتفاضه شرکت جستند و تلفات فراوانى بر صهیونیست‏ها وارد کردند. همین امر آمریکا را بر آن داشت تا در سال ۱۹۹۱ م. با هدف تحمیل صلح در منطقه، کنفرانسى را در مادرید برگزار کند. نتیجه این کنفرانس توافق ساف (سازمان آزادیبخش فلسطین) با صهیونیست‏ها و امضاى موافقت نامه اسلو) ۱۹۹۳ م.) بود. ساف، دولت غاصب (اسرائیل) را به رسمیت شناخت تا در مقابل، صهیونیست‏ها نیز این سازمان (ساف) را به رسمیت بشناسند. پس از آن، مذاکرات بدون هیچ ثمرى آغاز گشت و به موازات آن مقاومت مردم فلسطین ادامه یافت. در سال ۱۹۹۴ م. اردن نیز در منطقه «وادى عربا» موافقت نامه‏اى با رژیم صهیونیستى به امضا رساند. ملت فلسطین به مقاومت خود ادامه دادند تا اینکه انتفاضه اقصى در سال ۲۰۰۰ م. شروع شد و صدها کشته و هزاران زخمى بر دشمن صهیونیستى تحمیل کرد.

نبود “بلوغ سیاسی” برای صلح؟

سرانجام پس از هفت سال مذاکرات صلح میان اسرائیل و فلسطین که به “روند صلح اسلو” معروف گشته است و به نتایج شایان توجهی نیز دست یافته بود ، در سپتامبر سال ٢٠٠٠ این روند پایان یافت. آغاز پایان مذاکرات صلح با بازدید تحریک آمیز آریل شارون از معبد بیت المقدس و همچنین بازدید تحریک آمیز او از مناطق جدید اسکان یهودیان در نوار غزه که “انتفاضه دوم ” را از جانب فلسطینی‌ها بدنبال داشت ، صورت گرفت. رسانه‌های غربی این رویکرد دوباره به خشونت از سوی طرفین درگیر را به نبود “بلوغ سیاسی” برای صلح تعبیر و تفسیر کردند. نقطه حرکت این تحلیل سیاسی این است که تنها دمکراسی‌های “بالغ” که برخوردار از یک حد نسبی درک سیاسی _ اجتماعی هستند ، می‌توانند از صلح بهره مند و برخوردار گردند و این حد نصاب رشد و بلوغ سیاسی هنوز بین طرفین درگیر در این جنگ طولانی مدت نیست.

https://rozup.ir/up/mostafabaghi/Pictures/13910111000113_PhotoL-300x209.jpg

در پشت این الگوی “صلح دمکراتیک” دو شق نظریه زیر نهفته است:
الف _ کشورهای دمکراتیک بطور کلی و از اساس صلح‌جو‌تر از کشورهای غیردمکراتیک هستند.
ب _ کشورهای دمکراتیک اختلافات میان خود را با شیوه‌های مسالمت آمیز حل می‌کنند و از اعمال خشونت تا حد امکان جلوگیری می‌کنند.
در مورد نکته الف باید گفت که برابر نظر غربی‌ها اسرائیل تنها کشور دمکراتیک در منطقه خاور میانه می‌باشد ، ولی این کشور در طول پنجاه سالی که از تشکیل ٓآن می‌گذرد ، همواره به جنگ با همسایگان خویش پرداخته است و هر بار آغازگر این جنگ‌ها در منطقه نیز بوده است. در مورد نکته ب می‌توان گفت که “حل مسالمت آمیز اختلافات میان کشورهای دمکراتیک” در مورد مسئله اسرائیل و فلسطین اساسا درست نیست زیرا در اینجا ما با دو دولت در مرزهای قانونی روبرو نیستیم ، بلکه حداکثر با یک دولت اشغالگر و یک دولت خودگردان روبرو هستیم. و اساسا دمکراتیک بودن هیچ کشوری به جنگ طلب بودن آن مشروعیت نمی‌بخشد ، چنانکه در مورد اسرائیل می‌توان گفت این کشور بطور نسبی دمکراتیک می‌باشد ولی همواره در حالت جنگ و ستیز با همسایگان خود بسر می‌برد.

در واقع تحلیلگران و دانشمندان علوم انسانی در غرب هنگامی که دو استدلال بالا را عرضه می‌کنند ، یک نکته ژرف در سیاست شناسی غربی را عمدا یا سهوا نادیده می‌گیرند. این نکته مهم اصل اساسی “جدایی سیاست خارجی از سیاست داخلی” و یا اگر فرموله بهتر آن را بخواهید اصل اساسی “پیشبود سیاست خارجی بر سیاست داخلی” (Primat der Aussenpolitik) در همه کشورهای غربی و از آنجمله اسرائیل می‌باشد. این دو اصل یعنی جدایی سیاست خارجی از سیاست داخلی و پیشبود سیاست خارجی بر سیاست داخلی در سده نوزدهم در اصول “سیاست واقع بینانه ” اروپایی فرموله شد. گفته دیزرائیلی مبنی بر اینکه “ما (انگلستان) دوستان و دشمنان ابدی نداریم ، بلکه منافع ابدی داریم” ، بیان دیگر همین اصل می‌باشد. در آمریکا سیاست داخلی عموما با اصول سیاست پراگماتیسم آمریکایی و با صرفنظر کردن از ایدئولوژی همراه می‌باشد ولی سیاست خارجی این کشور در برخی موارد اساس ایدئولوژیک دارد که دو حزب جمهویخواه و دمکرات نمایندگان آن هستند. در اروپا بر عکس سیاست داخلی همواره از اصول ایدئولوژیک منافع گروهی و طبقاتی پیروی می‌کند ولی در سیاست خارجی تنها منافع کشور دنبال می‌گردد و سیاست خارجی کشورهای اروپایی بر اساس پراگماتیسم “سیاست واقع بینانه” شکل می‌گیرد. بنابر این احزاب و گروههای سیاسی اگرچه در سیاست داخلی خطوط گوناگونی را دنبال می‌کنند ، اما در سیاست خارجی بصورت “سازش با یکدیگر” (Konsense) عمل می‌کنند. بهترین توصیف این هماهنگی در سیاست خارجی را برژینسکی اینگونه بیان می‌کند: ” آمریکا مانند کشتی جنگی بزرگی است که هرکسی سکان آن را در دست بگیرد ، تنها می‌تواند یکی دو درجه مسیر حرکت این کشتی بزرگ را تغییر دهد ، و اگر بخواهد بیشتر مسیر حرکت را تغییر دهد ، کشتی واژگون خواهد شد”. این مثال کشتی بزرگ جنگی در مورد همه کشورهای غربی صادق است. در سیاست خارجی کشورهای غربی معمولا احزاب با یکدیگر توافق دارند و عوض شدن یک کابینه همواره بمعنی تعویض سیاست نیست ، بلکه در بیشتر موارد عکس آن صورت می‌گیرد ، یعنی زمانی که سیاست عوض می‌گردد یا باید عوض شود تعویض کابینه صورت می‌گیرد.

بنابراین دمکراتیک بودن یک کشور در چارچوب مرزهای خود ، لزوما بمعنای صلحجو بودن آن نیست و بلکه مناسبات موجود در روابط بین‌الملل گاه حتی عکس آن را نشان می‌دهند. براساس نظریه‌های جاری در سیاست از ماکیاولی و هابس گرفته تا آخرین نظریه پردازان غربی “قدرت دولتی در درون تمایل به استحکام دارد و در خارج میل به سلطه جویی ، سیادت طلبی و گسترش حوزه نفوذ خویش” که در سیاست شناسی غربی از آن بعنوان توسعه طلبی (Expansionism) یاد می‌شود. این توسعه طلبی البته پس از جنگ جهانی دوم بیشتر بصورت توسعه طلبی اقتصادی و سیاسی _ دیپلماتیک بچشم میخورد ولی گاه صورت توسعه طلبی نظامی نیز بخود گرفته است. کما اینکه آمریکا یکی از قدیمیترین دمکراسی‌های جهان است ولی در دوران جنگ سرد از حکومت دیکتاتورها در جهان سوم پشتیبانی می‌کرد و به جنگ‌های بسیاری نیژ تا به امروز پرداخته است. بعلاوه کشورهای دمکراتیک غربی و از آنجمله اسرائیل بزرگترین صادرکنندگان اسلحه نیز بشمار می‌روند. از اینرو نمی‌توان از دمکراتیک بودن اسرائیل در درون مرزهای خویش صلحجوتر بودن آن را نتیجه گرفت و همچنین به جنگ‌های این کشور علیه اعراب و اشغال مناطق فلسطینی مشروعیت بخشید. حملات اخیر اسرائیل به مناطق خودگردان فلسطینی در واقع امر بر مبنای “سیاست قدرت” (Machtpolitik) صورت می‌گیرند. این حملات برعلیه تمامی قطعنامه‌های شورای امنیت سازمان ملل متحد هستند و حتی افکار عمومی جهانی را نیز نادیده می‌گیرند. اسرائیل با زیر پا گذاشتن تمامی موازین بین المللی در مورد حقوق جنگی و حقوق بین‌الملل و حقوق بشر به کشتار مردم فلسطین و اشغال مناطق آنان می‌پردازد. با این سیاست ما شاهد منطق عریان “حق طرف قویتر” (Das Recht des Stearkere) و “قدرت ، حق بوجود می‌آورد” (Macht schaft Recht) هستیم که از زمان جنگ جهانی دوم بدینسو در روابط بین‌الملل به کناری نهاده شده بود. برابر نظریه حقوق طبیعی در نظرات هابس ، لاک و روسو تمامی افراد بشر بطور یکسان از این حقوق طبیعی برخوردار هستند که منشا آن نه خدا و نه دولت بلکه طبیعت انسانی می‌باشد. نظریه حقوق بشر پس از جنگ جهانی دوم بر اساس این درک از حقوق طبیعی بنیان گذارده شد. اما نظریه حقوق طبیعی در طی راه تکامل خود با یک درک راست افراطی و فاشیستی نیز مواجه شد. برابر نظر کارل اشمیت ، یکی از نظریه پردازان آلمان نازی ، نمی‌توان حقوق طبیعی را برابر با حق برابر همه مردم گرفت ، زیرا در اینجا حق طرف قوی پایمال می‌شود و کسی که قویتر است باید از حق بیشتری نیز برخوردار گردد. این نظریه افراطی و آشکارا ضد انسانی خود ریشه در داروینیسم اجتماعی سده نوزدهم دارد که جهان انسانی را نیز مانند حوزه حیات وحش ، حوزه تنازع بقا می‌دید و به “حق طرف قویتر” باور داشت. در اینجا ما نمی‌خواهیم تمامی بحثهای پیرامون حقوق طبیعی را مطرح کنیم. تنها باید اشاره کرد که وجه انسانی حقوق طبیعی پس از جنگ جهانی دوم رنسانس تازه‌ای پیدا کرد و به حقوق جهانشمول بشر رسید. سیاست دولت شارون بازگشت به درک غیر انسانی از حقوق طبیعی و حقوق بین‌الملل و رویکرد به اصل تنازع بقا در تاریخ می‌باشد.

https://rozup.ir/up/mostafabaghi/Pictures/27776126_18962004bbebc-300x199.jpg

از سوی دیگر در رسانه‌های غربی عملیات نظامی اسرائیل بعنوان پاسخی به عملیات انتحاری فلسطینی‌ها قلمداد می‌شود و توجیه می‌گردد. نخست باید گفت که ملت و نخبگان فلسطینی دهه‌ها آماج بدترین حمله‌های اسرائیل هستند و در یک شرایط کاملا غیر انسانی زندگی می‌کنند. آنان اساسا در این دور تسلسل باطلی که گرفتار آمده‌اند ، توان نگریستن با فاصله به مسائل را از دست داده‌اند و نمی‌توانند در گرماگرم این جنگها “مغز سرد” را حفظ کنند. دلیل آشکار این امر اینست که ترورهای انتحاری وضع فلسطینی‌ها را نه بهتر ، بلکه بدتر می‌کند. روی آوردن جوانان فلسطینی بسوی گروهای افراطی حماس و جهاد بدلیل ناامیدی کامل آنان از وضع خویشتن و نبود امید برای بهتر شدن اوضاع در آینده می‌باشد. این گروههای افراطی گمان می‌کنند ، می‌توانند با ترورهای انتحاری اسرائیل را که یک ابر قدرت در سطح منطقه‌ای است ، شکست دهند. و همین درک و دریافت ساده اندیشانه ناشی از تاریکی اوضاع برای آنان می‌باشد. گروههای افراطی فلسطینی حتی در برابر اینکه عملیات انتحاری آنان نتیجه عکس می‌دهد و به عملیات نظامی اسرائیل در غرب مشروعیت می‌بخشد ، بی قدرت هستند. مسئله اسرائیل و فلسطین موضوع ناقرینگی قدرت دو ملت می‌باشد. از یکسو یک ابرقدرت منطقه‌ای که از پشتیبانی آمریکا و اروپا نیز برخوردار می‌باشد و از سوی دیگر یک ملتی که غیر از جان خویش ، هیچ بر کف ندارد.

دومین مسئله‌ای که در این راستا باید مطرح کرد اینست که برابر تمامی نظریات مربوط به دولت و روابط بین‌الملل در دوران جدید “حق دفاع از خود در برابر تجاوز” برسمیت شناخته شده است. توماس هابس و جان لاک حق دفاع از خود در برابر دولت متجاوز را از سوی شهروندان و حق دفاع از خود را در برابر دولتهای متجاوز بیگانه کاملا مشروع و برابر قانون قلمداد می‌کنند. در روابط بین‌الملل نیز در سده بیستم وضع بهمین قرار است. حقوقدانان بین‌الملل نیز با استناد به همین درک از حق دفاع از خود در برابر دولت متجاوز ، دفاع جانانه مردم ویتنام علیه آمریکا و دفاع جانانه مردم افغانستان علیه شوروی را مشروع قلمداد می‌کردند. بنابراین دفاع مردم فلسطین علیه دولت اسرائیل که تمامی موازین بین المللی را زیر پا گذاشته و فقط با سیاست زور اراده خود را بر آن ملت تحمیل می‌کند ، کاملا مشروع و قانونی است. تنها می‌توان به گروههای افراطی فلسطینی این ایراد را وارد ساخت که آنان دست به عملیات انتحاری علیه مردم غیر نظامی اسرائیل می‌زنند و این امر بیش از هر چیز دیگر نومیدی کامل آنان را نشان می‌دهد.

اما باید در اینجا به مخالفت ظاهری آمریکا با سیاست توسعه طلبانه دولت شارون نیز اشاره کرد. دولت جرج بوش پسر با این مخالفت ظاهری و سیاست “بیطرفی خیرخواهانه” (Wohlwollende Neutralitaet) بنفع اسرائیل و همچنین سیاست انزواگرایی ظاهری خویش ، دست دولت اسرائیل را برای اشغال مناطق فلسطینی و کشتار آنان باز گذاشته است.

آمریکا با این سیاست در واقع علیه تمامی جهان عمل می‌کند و سیاست تک روی (Unilateralism) خویش در روابط بین‌المللی را بیش از پیش به نمایش گذاشته است. در دوران کنونی‌”تک ابرقدرتی” البته رویکرد به رای‌ و نظر سازمان ملل متحد تنها راه بهبود وضعیت مردم فلسطین بشمار می‌رود ، ‌اما آمریکا و اسرائیل از گردن نهادن به رای سازمان ملل خودداری می‌ورزند. هر نظمی برندگان و بازندگان خویش دارد ولی بنظر می‌رسد که مردم فلسطین بازندگان اصلی و همیشگی نظم آمریکایی هستند. در یونان باستان ،‌ دمکراسی آتنی نتوانست وجود سقراط را تحمل کند و او را وادار به خودکشی کرد. افلاطون شاگرد او هرگز این مسئله را به دمکراسی آتنی نبخشید و آن را همچون لکه ننگی بر پیکره این دمکراسی می‌دانست. مسئله فلسطین نیز در جهان ما به ایرادی بزرگ به تمدن آمریکایی و نظم بوجود آمده در جهان توسط آن کشور تبدیل شده است. اما اکنون هنگام آن است که دمکراسی اسرائیلی و فلسطینی را بررسی کنیم.

جامعه اسرائیلی و فلسطینی:
برای اینکه پیچیدگی جامعه اسرائیل را روشنتر سازیم باید به تفاوت گذاری که سنتا از جانب غربی‌ها در مورد مهاجران یهودی به اسرائیل صورت می‌گیرد توجه داشته باشیم.

میان یهودیان اروپایی _ ٓآمریکایی که بیشتر به قبیله “اشکنازی” (Ashkenazy) یهودیان تعلق دارند و در اسرائیل یهودیان درجه یک به حساب می‌آیند و یهودیان شرقی که بیشتر به قبیله “سفاردیم” (Sephardim) تعلق دارند و در اسرائیل یهودیان درجه دو بشمار می‌روند ، تفاوت‌های بسیاری موجود است. همچنین در این طبقه بندی باید یهودیان روسیه را نیز که بویژه پس از سال ١٩٨٩ به اسرائیل مهاجرت کردند ، در نظر گرفت. یهودیان اروپایی (اشکنازی ها) که صدها سال در اروپا بسر برده و روندهای رنسانس ، روشنگری ، “ٓآزادی یهودیان” (Emanzipation) ، و مدرنیته را تجربه کرده بودند ، مسلما در مرحله تاریخی دیگری از یهودیان شرقی هستند که در جوامع در حال انحطاط و زوال خاور میانه بسر می‌بردند. بویژه در این میان “یهودیان آلمانی ” نسبت به کل یهودیان شاخص هستند و از میان ٓآنان دانشمندان برجسته‌ای چون مارکس ، برنشتین ، رزا لوکزامبورگ ، اینشتین ، رویتر ، فروید ، فروم ، مانهایم ، هانا آرنت ، نوربرت الیاس و دیگران برخاسته‌اند و همین نکته تفاوت عظیم یهودیان آلمانی با یهودیان دیگر و بویژه آنانکه از خاور میانه برخاسته‌اند را ، مشخص می‌کند. در میان یهودیان اروپایی از همان آغاز مهاجرت به اسرائیل اختلافات آشکاری وجود داشت که می‌توان آن را در اختلاف میان “لائیک ها” و “مذهبی ها” طبقه بندی کرد. برای صهیونیست‌های اروپایی از آغاز واژه “یهودی” و واژه “صهیونیست ” معنای یکسانی داشت ، اما هنگامی که آنان به اسرائیل مهاجرت کردند ، با مشکل کمبود نیروی کار مواجه شدند و چون نمی‌خواستند از نیروی کار اعراب استفاده کنند ، یهودیان خاورمیانه را به “کشور خودشان ” آوردند. بدین ترتیب اسرائیل به یک کشور مهاجر پذیر تبدیل شد ، با این تفاوت که تنها مهاجران یهودی سراسر جهان را به درون خاک خود می‌پذیرفت.

برتری یهودیان اشکنازی اروپایی در ارتش ، سیاست و اقتصاد تا به امروز نیز وجود دارد و یهودیان سفاردیم خاورمیانه که بیشتر از مراکش هستند ، به مشاغل ساده مشغولند. اینان بمراتب مذهبی‌تر و دارای فرزندان بیشتری می‌باشند. بقول واتسال (Watzal) یکی از تحلیلگران اسرائیلی “نخبگان جهان اول یک ملت اسرائیلی را با یهودیان سفاردیم جهان سومی بوجود ٓآوردند”. از زمان باز شدن مرزهای شوروی سابق پس از فردپاشی بیش از یک میلیون یهودی از این کشور به اسرائیل مهاجرت کردند. این سیل مهاجرت بیش از مهاجرت‌های پیشین اسرائیل را دستخوش تغییرات ژرفی نمود. این “روسها” هم اینک یک پنجم جمعیت اسرائیل را تشکیل می‌دهند.

آنچه مربوط به مسئله اعراب و اسرائیل می‌شود ، باید گفت که یهودیان اروپایی _ آمریکایی بیشتر به صلح با اعراب و تقسیم سرزمین با فلسطینیان آمادگی دارند تا یهودیانی که خاستگاه آنان کشورهای عربی می‌باشد. آنچه در باره مهاجران یهودی از روسیه می‌توان گفت اینست که اگرچه آنان از نظر هویت جزء اشکنازی‌های اروپایی بشمار می‌روند ، ولی با اینحال خواستار حفظ هویت و زبان روسی خویش هستند. در کنار این مهاجران یهودی ، اعراب ساکن اسرائیل را نیز باید در نظر گرفت. در طول جنگهای اعراب و اسرائیل ، بسیاری از اعراب ساکن مناطق اسرائیلی از این مناطق فرار کرده و یا رانده شدند، با اینحال بخش بزرگی از اعراب که اکثرا مسلمان هستند ، در اسرائیل باقی ماندند. اقلیت عربی اسرائیل که امروزه یک پنجم ساکنان این کشور را در بر می‌گیرد ، تا دهه شصت سده پیشین مشمول قانون جنگی می‌شدند و تازه در اواخر دهه شصت دارای حقوق شهروندی گردیده و این البته در آن زمان تنها شامل حقوق صوری می‌شد. با این وجود آنان موقعیت “شهروندی مشروط” را بدست آورده اما وضعیت اقتصادی و اجتماعی آنان هنوز بهبود نیافته است.

مشاهده دقیق جامعه اسرائیل به ما خطوط تنش آمیزی را نشان می‌دهد که در جهت معکوس یک جامعه واحد اسرائیلی حرکت می‌کنند. در عین حال این خطوط تنش زیر بنای جامعه اسرائیل را همواره تکان می‌دهند و مانعی بزرگ بر سر راه یک دولت با ثبات می‌باشند. تنش میان جامعه نخبه اشکنازی اروپایی _ آمریکایی و سفاردیم‌های خاورمیانه‌ای ، که از سواد کمتر و رفاه پایینتری برخوردار می‌باشند ، بیش از پیش مشهود است. همچنین تضاد میان صهیونیست‌های سکولار و یهودیان ارتدکس خود را بیش از پیش در پرسش‌های مربوط به صلح می‌نمایاند. در حالیکه صهیونیستها طرفدار صلح با فلسطینیان تحت الگوی “زمین در برابر صلح” می‌باشند ، یهودیان ارتدکس از بازپس دادن “سرزمینهای مقدس” به اعراب خودداری می‌ورزند. خاستگاه متفاوت و گاه متضاد یهودیان اسرائیلی و تفاوت آنان در جهت گیری مذهبی بیش از همه خود را در ساختار حزبی این کشور نشان می‌دهد. احزاب قدیمی سوسیال دمکرات و محافظه کار (لیکود) از سال ١٩٩٩ بدینسو حتی با یک ائتلاف بزرگ با یکدیگر قادر به تشکیل یک اکثریت راهبردی نیستند. آنان بدینترتیب مجبور به ائتلاف با احزاب مذهبی که یهودیان ارتدکس آن را تشکیل می‌دهند ، هستند و این امر موقعیت بی ثبات اسرائیل را بیش از پیش به خطر می‌اندازد. احزاب مذهبی ارتدکس بدینترتیب تبدیل به “شاقول ترازو” می‌گردند و ادامه کار هر دولتی منوط به رای آنان می‌باشد. در دیدگاه صهیونیستی اگرچه قومیت یهود با دین آن گره خورده است ، اما آنان بیشتر بر قومیت تکیه می‌کنند و یک جهان بینی غربی سکولار را نمایندگی می‌کنند ، اما بنیادگرایان یهودی دقیقا از دیدگاه یهودی و از دیدگاه تورات به مسائل اینجهانی می‌نگرند. بنیادگرایان یهودی در اوسط دهه هشتاد سده پیشین این ادعا را مطرح کردند که: “در تورات سرزمین فلسطین بعنوان سرزمین موعود به قوم برگزیده خدا (یهودیان) وعده داده شده است” و آنان برای اروپایی‌ها و آمریکایی‌های مسیحی اینگونه استدلال می‌کردند که برابر کتاب آسمانی تورات _ که مورد قبول مسیحیان نیز هست _ سرزمین فلسطین ، سرزمین موعود یهودیان می‌باشد. تا به امروز این ادعا از سوی بنیادگرایان یهودی مرتبا مطرح می‌شود و برابر این ادعا آنان “همه سرزمین فلسطین” را برای خود می‌خواهند. وجود حزب بنیادگرایی مانند حزب “شاس” در کابینه کنونی اسرائیل و دیگر کابینه‌ها این حزب و این دیدگاه را به شاقول ترازو تبدیل کرده است.

جامعه فلسطینی نیز کمتر از جامعه اسرائیلی گرفتار مشکلات نیست. مشکلات بر سر راه دمکراسی در جامعه فلسطینی اختلاف منافع میان پناهندگان و ساکنین فلسطینی در مناطق خویش ، میان نخبگان قدیمی و توده فقیر و میان لائیک‌ها و مذهبی‌ها را شامل می‌شود. اگرچه تمامی این اختلافات در راه تشکیل یک دولت فلسطینی بعنوان هدف اصلی به کناری گذارده می‌شوند ولی این اختلافات را نباید و نمیتوان نادیده گرفت. خواست تشکیل دولت فلسطینی از سال ١٩۴٨ این ملت را همراهی می‌کند. از سال ١٩٧۴ انشعابی در میان فلسطینی‌ها بوجود آمد. از یکسو نیروهای میانه رو در درون سازمان آزادیبخش فلسطین به رهبری یاسر عرفات بوجود آمد. اینان به این باور رسیدند که می‌بایستی از یک بخش از سرزمین فلسطین صرفنظر کنند ، تا بتوانند یک دولت فلسطینی تشکیل بدهند. از سوی دیگر نیروهای افراطی‌تر فلسطینی استدلال می‌کردند ، که با روشهای ترور و مبارزه مسلحانه می‌توانند تمامی سرزمینشان را پس بگیرند. در جایی که سازمان آزادیبخش فلسطین به رهبری عرفات “حق موجودیت کشور اسرائیل ” را برسمیت می‌شناخت ، گروههای افراطی‌تر فلسطینی این حق را نفی می‌کنند. عرفات و سازمان آزادیبخش فلسطین بدینترتیب از شناسایی و توجه جهانی بهره مند شده و توانستند در غرب نیز برای خویش پشتیبانان بسیاری بیابند. اما در همین زمان _ یعنی اواخر دهه هشتاد میلادی _ در میان فلسطینیانی که در مناطق اشغالی ، بویژه در نوار غزه می‌زیستند ، بی صبری و انتقاد شدید نسبت به سیاستهای عرفات شکل گرفت. در اواخر دهه هشتاد در میان “جماعت برادری اسلامی ” گروههای بنیادگرایی زیر نامهای “حماس ” و “جهاد” شکل گرفتند. این گروهها راه خشونت آمیز مبارزه علیه اسرائیل را برگزیدند و بدینوسیله “انتفاضه اول ” شکل گرفت. هدف این گروههای بنیادگرا تا به امروز از بین بردن دولت اسرائیل می‌باشد و آنان به عملیات انتحاری روی آورده و سیاست عرفات بنظر آنان سیاست “تمکین و مماشات” در برابر اسرائیل است.

رشد جنبش‌های اسلامی در خاورمیانه نزد فلسطینیان نیز صورت گرفت. گویی گفتمان سکولاریسم در خاورمیانه جای خود را به گفتمان بنیادگرایی می‌سپرد و این هم در مورد مسلمانان و هم در مورد یهودیان صادق می‌باشد. از زمانی که عرفات بعنوان رییس مناطق خودگردان فلسطینی تعیین شده بود ، اسرائیل شرط اساسی بازپس دادن مناطق اشغالی فلسطینی را به آنها ، به تعقیب و دستگیری تمامی کسانی که بطور خشونت آمیز با اسرائیل می‌جنگند ، قرار داده بود. در این رابطه عرفات به تشکیل نیروی پلیسی پرداخت که نه تنها علیه دشمنان صلح مورد استفاده قرار می‌گرفت ، بلکه بیشتر حفظ و گسترش دستگاه قدرت عرفات را در دستور کار خود قرار داده بود. اگرچه در ژانویه ١٩٩۶ انتخابات نسبتا آزادی در مناطق فلسطینی برگزار شد که هیات ٨٨ نفره شورای مناطق خودگردان را تعیین می‌کرد ، ولی عرفات به این شورا تنها بصورت شورای مشورتی و تصدیق کننده می‌نگریست تا بعنوان یک نهاد قانونگذاری. عرفات تاکنون از برگزاری یک انتخابات سراسری سرباززده و آن را موکول به تشکیل دولت فلسطینی می‌کند. امنیت پلیسی برقرار شده در مناطق خودگردان فلسطینی همراه با فساد مالی اطرافیان عرفات که سالها در تبعید بوده‌اند ، ویژگی اصلی مناطق خودگردان را تشکیل می‌دادند.

بنابراین تشدید خشونت بار اختلافات فلسطین و اسرائیل از پاییز سال ٢٠٠٠ را می‌توان از یکسو نتیجه تضعیف دمکراسی در اسرائیل و از سوی دیگر نتیجه نبود ساختارهای دمکراتیک در فلسطین ارزیابی کرد. ارتدکس‌های یهودی با ادعای توراتی و انجیلی “سرزمین موعود” برای اسرائیلیان به صحنه آمده‌اند و بنیادگرایان اسلامی با هدف از بین بردن اسرائیل از طریق عملیات انتحاری. با سیاست ارتجاعی اسکان یهودیان در مناطق اشغالی ، شارون با یهودیان ارتدکس و بنیادگرا همراهی می‌کند و بواقع در اینجا مرز بین لائیک و مذهبی در اسرائیل مخدوش می‌گردد. ظاهرا لائیک‌های صهیونیست حاضر به معامله با فلسطینی‌ها هستند ، اما در عمل از ادعای یهودیان بنیادگرا مبنی بر تعلق “سرزمین موعود” به یهودیان پشتیبانی می‌کنند. از سوی دیگر فلسطینی‌ها _ مانند سایر مسلمانان _ بیت المقدس را شهر مقدس اسلامی می‌دانند و حاضر به صرفنظر کردن از آن نیستند. دور آخر مذاکرات معروف به اسلو میان عرفات و باراک به دو دلیل شکست خورد: نخست بدلیل ادعای عرفات برای شرق بیت المقدس (که ادعای واقعی است ) ، و دیگر به دلیل اصرار او به بازگشت سه میلیون فلسطینی مهاجر و پناهنده _ که اینهم ادعای برحقی است _ ، اما طرفین نتوانستند در این دور از مذاکرات یک راه میانه را در پیش بگیرند و بهمین دلیل این آخرین مذاکرت شکست خورد. پس از ٓآن شارون با سیاست بازدید از مناطق اسکان یهودیان آغازگر “انتفاضه دوم ” شد. آریل شارون با این سیاست و سیاستهای بعدی خود می‌خواست و می‌خواهد فلسطینیان را در برابر عمل انجام شده بگذارد و آنان را وادار به تسلیم کند. او با برخ کشیدن قدرت ارتش اسرائیل در واقع می‌خواهد این فرمول را ثابت کند که : “قدرت حق بوجود می‌ٓآورد”. او برخلاف اعتراض افکار عمومی جهانی و قطعنامه‌های سازمان ملل متحد به اشغال و کشتار در مناطق فلسطینی دست می‌یازد و با این سیاست می‌خواهد صلحی ناعادلانه را به مردم فلسطین تحمیل کند. از سوی دیگر گروههای افراطی و بنیادگرای فلسطینی با دست زدن به عملیات انتحاری نومیدی روزافزون خود را بنمایش می‌گذارند. اگرچه برابر حقوق بین‌الملل “حق مقاومت در برابر ستم ” برسمیت شناخته می‌شود ولی طبق هیچ قانونی این “حق مقاومت ” بصورت خودکشی و کشتن مردمان غیرنظامی اسرائیل نمی‌تواند برسمیت شناخته شود. نتیجه بلاواسطه این عملیات انتحاری گرایش افکار عمومی در اسرائیل بسود جریانات افراطی و نظامی می‌باشد و این گروههای افراطی فلسطینی دانسته یا نادانسته ، خود آگاه یا ناخود ٓآگاه بسود جریانات راست و راست افراطی اسرائیل عمل می‌کنند.
از اینرو پرسش اساسی طرح شده در بخش دوم این مقاله هنوز باقی می‌ماند. آیا نبود بلوغ سیاسی طرفین درگیر در این اختلاف موجب پایان یافتن روند هفت ساله صلح مذاکرات اسلو می‌باشد؟ من تلاش کردم ، نشان دهم که مناسبات در درون سیاست داخلی اسرائیل و فلسطین چگونه است تا بدینوسیله بتوانیم به هدف یک تحلیل از نیروهایی برسیم که مخالف روند صلح می‌باشند. و در اینجا من می‌خواهم این تز غربی را که “دمکراسی‌ها با یکدیگر به جنگ نخواهند پرداخت” تغییر داده و نتیجه بگیرم که آیا خاورمیانه در درجه نخست به صلح نیازمند است یا به دمکراسی؟ بنظر من روندهای دمکراتیک نتیجتا و طبیعتا روند صلح را تقویت خواهند کرد. اما در درجه نخست یک صلح پایدار می‌تواند به رشد و گسترش دمکراسی در منطقه یاری برساند. در حالت و وضعیت جنگی ، کمتر کسی دغدغه دمکراسی را دارد و بویژه در این جنگ که وضعیت جنگ داخلی را بنمایش می‌گذارد.

https://rozup.ir/up/mostafabaghi/Pictures/302697_562255393800829_397977105_n1-300x231.jpg

تناوب جنگ و صلح در خاورمیانه:
همانطور که پیشتر اشاره شد ، در دوران جنگ سرد آمریکا سنتا” از اسرائیل پشتیبانی می‌کرد و شوروی از اعراب و از آنجمله فلسطینیان و اروپا در این بین راه میانه را در پیش می‌گرفت. پس از فروریزی دیوار برلین و فروپاشی شوروی ، عرفات و سازمان آزادیبخش فلسطین که تغییر جهت زمانه را خوب تشخیص می‌دادند ، کارت برنده خود را روی حمایت ٓآمریکا قرار دادند. در دوران کلینتون یک گشایش اساسی در رویکرد ٓآمریکا به مسئله اسرائیل و فلسطین رخ داد و دولت ٓآمریکا به برقراری صلح در منطقه خاورمیانه علاقه بسیاری نشان می‌داد. از سوی دیگر اسحاق رابین و شیمون پرز که این تغییر سیاست را دریافته بودند ، به گفتمان گفتگو و صلح روی ٓآوردند. اسحاق رابین با شجاعت تمام از صلح و حتی برادری دو ملت فلسطینی و اسرائیلی سخن می‌گفت و بر سر این آرمان حتی جان خویش را نیز گذاشت.شجاعت رابین بویژه در مماشات بعدی شیمون پرز با ٓآریل شارون آشکار می‌شود. رابین که سالها بعنوان یک نظامی با فلسطینی‌ها جنگیده بود ، سرانجام از در صلح با آنان در آمد و در این راه پیگیر و سازش ناپذیر باقی ماند ، تا اینکه توسط یک بنیادگرای یهودی کشته شد. بخلاف دولتهای قبلی ٓآمریکا ، دولت کلینتون دیگر تنها و بی قید و شرط از اسرائیل پشتیبانی نمی‌کرد ، بلکه این پشتیبانی را مشروط به سازش و صلح با فلسطینی‌ها می‌کرد و از منافع فلسطینی‌ها نیز پشتیبانی جدی بعمل می‌ٓآورد. یاسر عرفات که از این سیاست تازه بوجد آمده بود ، در مصاحبه‌ای با یکی از شبکه‌های تلویزیونی آلمان در سال ٩۴ پیش بینی می‌کرد که مناطق خودگردان فلسطینی به سنگاپوری دیگر تبدیل شود. اما زمانه سر بازیهای دیگری داشت. با روی کار ٓآمدن نتانیاهو که از جانب نیروهای راست در کنگره آمریکا پشتیبانی می‌شد ، این امید پیروزی به یاس مبدل شد. با روی کار آمدن کابینه باراک که از جانب دولت کلینتون پشتیبانی می‌شد ، امیدهای تازه‌ای به برقراری صلح در خاورمیانه در دلها جوانه زد. اما با شکست مذاکرات کمپ دیوید بین عرفات و باراک و رشد عملیات انتحاری و بازدید شارون از مناطق اسکان یهودیان در مناطق اشغالی و انتفاضه دوم ، دولت باراک انتخابات را در اسرائیل باخت و آریل شارون با سیاست جنگ طلبانه خویش به روی کار آمد. دولت تازه بوش نیز در آمریکا نشان داد که چندان به مذاکرت صلح پایبند نیست و به حمایت یکجانبه از دولت اسرائیل پرداخت. جای بسی شگفتی است که ٨٠ درصد اعراب آمریکایی به بوش رای داده اند. آنان احتمالا می‌اندیشیدند که چون معاون آل گور یک یهودی است و از طرفی خانواده بوش از نمایندگان صنایع نفتی می‌باشند ، با اعراب که صادرکنندگان نفت هستند ، بهتر کنار خواهند آمد. دولت بوش به سیاست سنتی آمریکا مبنی بر حمایت یکجانبه از اسرائیل بازگشت و این حتی در انزواگرایی صوری آمریکا نسبت به اشغال مناطق فلسطینی و کشتار فلسطینی‌ها در مارس ٢٠٠٢ بروشنی نمایان شد. از اینرو سیاست خارجی دوران کلینتون بمثابه یک “دوران کوتاه” (Episode) به نظر می‌رسد. سیاست خارجی دولت بوش که خطوط اصلی آن را خانم گوندولسا رایس تعیین می‌کند ، سیاست یک کابینه جنگی می‌باشد و این بویژه پس از ١١ سپتامبر و جنگ آمریکا علیه تروریسم خود را نشان می‌دهد. اما در این میان صداهای دیگری نیز در آمریکا بلند شده است و هفته نامه نیوزویک بطور دائمی به انتقاد از سیاست‌های آمریکا در باره مسئله خاورمیانه می‌پردازد. اخیرا روزنامه پرنفوذ نیویورک تایمز که بطور سنتی نقش تعیین کننده‌ای در شکل دادن به سیاست خارجی آمریکا بازی می‌کند نیز به انتقاد شدید از اسرائیل و حمایت دولت آمریکا از این کشور پرداخته است و حتی در اینراه مورد بایکوت برخی جناحهای یهودیان ٓآمریکا هم قرار گرفته است. در خود دولت ٓآمریکا نیز کولین پاول بارها به پشتیبانی از فلسطینی‌ها پرداخته است و شاید در آینده‌ای نه چندان دور آمریکا از سیاست حمایت یکجانبه خود از اسرائیل دست بردارد و بین آنان بعنوان میانجی وارد عمل شود.

موضع اتحادیه اروپا نسبت به مسئله اسرائیل و فلسطین بسیار جالب است. اروپا هم حق موجودیت کشور اسرائیل را برسمیت می‌شناسد و هم حق تشکیل یک دولت فلسطینی را. این اتحادیه با آغاز مذاکرات اسلو به کمک‌های مالی ، لجستیکی و فنی بسیاری به دولت خودگردان فلسطینی پرداخت و بسیاری از پروژه‌های منطقه خودگردان را اتحادیه اروپا از نظر مالی و فنی تامین کرد. تمامی این پروژه‌ها با حمله ارتش اشغالگر اسرائیل نابود شده اند. با آغاز اشغال دوباره فلسطین و کشتار فلسطینیان ، اتحادیه اروپا موضع دوگانه‌ای اتخاذ کرد. از یکسو انگلستان تقریبا مانند آمریکا به دفاع از اسرائیل پرداخته و سیاست اشغال دولت اسرائیل را نتیجه عملیات انتحاری دانست. فرانسه در این میان به دفاع از فلسطینی‌ها پرداخت و ٓآلمان موضعی بینابینی اتخاذ کرد. برای آلمان بدلیل سابقه تاریخی کشتار یهودیان توسط نازی‌ها ، امکان بیطرفی یا تمایل بیشتر به فلسطینی‌ها وجود ندارد و متاسفانه ٓآلمان مجبور است معذورات تاریخی خود را در این زمینه در نظر بگیرد. با اینحال یوشکا فیشر طرحی را پیشنهاد کرد که مطابق آن دولت فلسطینی در مرزهای سال ١٩۶٧ تشکیل شود و اسرائیل هم تضمین امنیتی لازم را از سوی فلسطینی‌ها دریافت کند ، اما این طرح همانند طرح شاهزاده عربستان سعودی ، که در آن از اسرائیل بازگشت به مرزهای سال ۶٨ را خواستار می‌شد و در برابر آن تضمین می‌کرد که تمامی کشورهای عربی ، ٓسرائیل را برسمیت می‌شناسند ، از سوی اسرائیل رد و به کناری گزارده شد. دولت شارون با عنوان “تضمین امنیتی برای اسرائیل” اشغال مناطق فلسطینی را توجیه می‌کند ، اما آشکار است که هدف این عملیات قدرت نمایی و ترساندن اعراب و ورادار ساختن آنان به صلحی ناعادلانه می‌باشد. این عملیات نظامی نیز مانند عملیات‌های مشابه آن در دهه هشتاد سده پیشین هیچ تضمین امنیتی برای این کشور بوجود نخواهند آورد و سیاست “قدرت حق بوجود می‌آورد” در تحلیل نهایی محکوم به شکست می‌باشد.

https://rozup.ir/up/mostafabaghi/Pictures/201407010403205-300x168.jpg

در پایان باید گفت ، آن رویداد تاریخی که در سال ١٩٩٣ در یک روز زیبای آفتابی در باغ کاخ سفید اتفاق افتاد و طی آن عرفات و رابین و پرز با یکدیگر دست دادند ، از یادها نرفته است. رسیدن به صلحی پایدار و عادلانه در خاورمیانه البته آرمان و آرزوی بزرگی است و شاید در شرایط کنونی اوتوپی بنظر بیاید اما میتوان و باید این بیت مولوی را تکرار کرد که می‌گوید:

هست بیرنگی اساس رنگها صلح‌ها باشد اساس جنگها

منابع:

دستاورد

وبلاگ افق

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 83
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 42
  • آی پی دیروز : 66
  • بازدید امروز : 480
  • باردید دیروز : 214
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 6
  • بازدید هفته : 1,826
  • بازدید ماه : 4,130
  • بازدید سال : 42,704
  • بازدید کلی : 672,100
  • کدهای اختصاصی